ایلیا گرم آبیایلیا گرم آبی، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

ایلیا نابغه کوچولوی من

نگرانی های یک مادر

سلام عزیزم الان که دارم این خاطره رو برات می نویسم شما توی یه خواب ناز هستید امیدوارم خوابهای خوبی ببینی دیروز جمعه بود صبح ساعت 8 از خواب بیدار شدم تا کارهام رو انجام بدم و باهمدیگه بریم پیش آقای دکتر و خاله هدی . آقای دکتر رو خاله هدی معرفی کرده بود تا بریم پیشش برای انجام تست هوش و همینطور میخواست ببینه خوندنت در چه حده  خلاصه که راه افتادیم رفتیم قرارمون ساعت 12 بود ولی رسیده بودیم به مرکز که smsخاله هدی رو دیدم نوشته بود دکتر تماس گرفت گفت ساعت 2 بیاین منم خیلی نگران شدم گفتم توی این 2 ساعت باید چیکار کنیم که منشی آقای دکتر با ایشون تماس گرفتند و بعد از چند دقیقه ای آقای دکتر اومدن تا موقعی که ستاره ومامانش بیان آقای دکتر یه سری ...
2 آذر 1392

عکس های نوزادی تا یک سالگی

دومین روز از بهار زیبای زندگیت     توی این عکس 40 روزت بود و تازه 5 روز بود که ختنت کرده بودیم اینم توی 2 ماهگیت وقتی از چیزی بدت میومد   بدون شرح     توی این عکس 4ماه و نیمت بود و شاخه گلها رو گرفته بودی تا بتونی وایسی ماشالله به پسر زرنگم   اینم آقا ایلیای شجاع در 7 ماهگی روی دست بابا     اینم ایلیا جون به همراه عمو پورنگ عزیز ...
27 آبان 1392

ایلیا در کلاس عمو موسیقی

یه خبر خیلی خوب دیروز بالاخره بعد از مدتها برای اولین بار تو کلاس عمو موسیقی شرکت کردی البته اولش یه کم بهونه گرفتی ولی با ترفندهای خوب خاله آزاده از اونجا خوشت اومد هورااااااااااااااااااااااااااا البته امیدوارم هفته های دیگه باز هم تو کلاس شرکت کنی خیلی دوستت دارم عزیزم   اتل متل ستاره  یه قصه دوباره کلاس درس و بازی  ایلیا بپا نبازی ...
27 آبان 1392

ایلیا اولین کتاب داستانش را به تنهایی میخواند

روز پنجشنبه دوتایی باهم رفتیم کرج خونه مامانی قرار شد بابا هم شب از سرکار بیاد اونجا تو ماشین حوصلت سر رفته بود منم مثل همیشه چیزهایی برای سرگرم کردنت با خودم آورده بودم و همچنین کتاب مورد علاقتو (پرنده رو درخته می می نی شده شلخته ) ازم خواستی که کتاب رو برات بخونم هنوز صفحه اول تموم نشده بود که کتاب رو ازم گرفتی و شروع به خوندن کردی و تمام کتاب رو تا آخر صفحه به صفحه برام خوندی خیلی خوشحال شدم چون من تازه میخواستم کلمه هاشو بهت یاد بدم که اینجوری غافلگیرم کردی حیف که دوربین نداشتم تا ازت فیلم بگیرمولی در اولین فرصت اگه اجازه بدی میخوام ازت یه فیلم قشنگ بگیرم و بزارم توی وبلاگت برای یادگاری  امیدوارم همیشه لبت خندان و دلت پر از ...
15 آبان 1392

بدون عنوان

سلام دوستان عید همتون مبارک باشه امیدوارم در این روز هرچی از خدا میخواید با نام حضرت علی بهتون بده  خاطرات ایلیا جون : از یکشنبه شروع میکنم  امروز کلاس زبان داشتی اما نرفتی واسه همینم درس جدید رو توی خونه باهم کار کردیم بعدش رفتیم مهد کودک طبق معمول یکشنبه ها عمو موسیقی به مهدتون اومده بود وبازم مثل هر هفته شما بالا پیش خاله فرشته موندی و حاضر نشدی بری پیش بچه ها وقتی ازت میپرسم چرا پیش عمو موسیقی نمیری ؟ میگی صدای جیغ زدن بچه ها اذیتم میکنه امیدوارم کم کم به این محیط عادت کنی با خاله آزاده که خوب کنار اومدی و خیلی دوستش داری  دوشنبه و سه شنبه هم یه روز معمولی بود به مهد رفتی و بعدشم با کلی بازی به خونه اومدیم توی راه از...
14 آبان 1392

پایان اولین ترم زبان انگلیسی

هوراااااا  اولین ترم زبان انگلیسی با موفقیت به پایان رسید و خوشحالم از اینکه امتحانت رو با نمره کامل و عالی تمام کردی  واسه همینم به عنوان جایزه سی دی های زبان انگلیسی دورا رو برات گرفتم چون دورا رو خیلی دوست داری ممنونم عزیزم مامان و بابا خیلی دوستت دارند توباعث افتخار مایی   ...
14 آبان 1392

بدون عنوان

سلام دوستان ببخشید که این چند روزه نتونستم پست جدید بزارم آخه ایلیا جون مامان سخت مریض بود و سرگرم مراقبت از پسرم بودم  سه شنبه بردمت مهد ولی چون خاله آزاده نبود بچه های کلاس رو بین کلاسهای دیگه تقسیم کرده بودن که شما گفتی چون خاله آزاده نیست من نمیخوام بمونم خاله فرشته هم دید حالت زیاد خوب نیست اجازه داد که بیای خونه بعد از چند روز تعطیلی و کلی استراحت و تفریح امروز رفتیم مهد کودک اونم با کلی ذوق و شوق البته دم کلاس ازم خواستی پیشت بمونم منم چند دقیقه ای وایسادم وقتی دیدم حالت خوبه اومدم خونه حالا یک ساعت دیگه باید بیام دنبالت راستی امروز قراره بهتون چند تا کتاب بدن کاردستی خوشگلتم که با کمک هم تو خونه درست کردیم بردی به خاله نشون دا...
27 مهر 1392

کلاس سفالگری در مهد

امروزم به سختی به مهد رفتی و با کلی گریه از من جدا شدی خاله آزاده میگفت امروز قراره یه عالمه گل بازی کنیم من به جای تو کلی ذوق کردم 5 دقیقه پیشت موندم و بعد به خونه اومدم وقتی برگشتم دنبالت یه پسرکوچولوی خندون رو با یه موش گلی تو دستش دیدم برای اولین بار کاردستیت خیلی زیبا و عالی بود البته خاله آزاده یه کوچولو کمکت کرده بود وقتی بهت گفتم چرا موش کوچولوت سیبیل نداره باخنده بهم گفتی مامان جون خودت که داری میگی موش کوچولو پس موشم هنوز بزرگ نشده دیگه منم زدم زیر خنده  اما مامان جون فکر میکنم یه کوچولو سرما خورده باشی عزیزم بهتره بیشتر مواظب باشیم چون هوا کم کم داره سرد میشه اینم خاطره ما از اولین کاردستی آقا ایلیای گل اینم 2تا عکس از...
10 مهر 1392

دومین جلسه کلاس زبان

دیروز دومین جلسه ای بود که به کلاس زبان میرفتی حروف b&c رو یاد گرفتید من که توی کلاس فکر میکردم تو اصلا" حواست به teacher نیست شب توی خونه در عین ناباوری دیدم نه تنها همه حرفها و درسهای توی کلاس یادته بلکه شکل حروف رو هم میتونستی بکشی منو بابا امیر همینجوری در حیرت بودیم    نه از اینکه کلمه ها رو خیلی راحت میگفتی بلکه از اینکه میتونستی حروف رو بنویسی و میدونستی دقیقا" چی داری مینویسی  بعد از کلاس زبان رفتیم مهد پیش خاله آزاده ،عمو موسیقی هم قرار بود بیاد خاله آزاده با اشاره به من گفت که میتونم برم ولی من همش نگران بودم بهم حق بده آخه تا حالا اینجوری تنهات نزاشتم   خلاصه با هر زحمتی بود از اونجا دل کندم و اومد...
8 مهر 1392