بدون عنوان
سلام دوستان عید همتون مبارک باشه امیدوارم در این روز هرچی از خدا میخواید با نام حضرت علی بهتون بده
خاطرات ایلیا جون : از یکشنبه شروع میکنم
امروز کلاس زبان داشتی اما نرفتی واسه همینم درس جدید رو توی خونه باهم کار کردیم بعدش رفتیم مهد کودک طبق معمول یکشنبه ها عمو موسیقی به مهدتون اومده بود وبازم مثل هر هفته شما بالا پیش خاله فرشته موندی و حاضر نشدی بری پیش بچه ها وقتی ازت میپرسم چرا پیش عمو موسیقی نمیری ؟ میگی صدای جیغ زدن بچه ها اذیتم میکنه امیدوارم کم کم به این محیط عادت کنی با خاله آزاده که خوب کنار اومدی و خیلی دوستش داری
دوشنبه و سه شنبه هم یه روز معمولی بود به مهد رفتی و بعدشم با کلی بازی به خونه اومدیم توی راه ازم خواستی برات بستنی میوه ای بخرم . شب هم طبق معمول بعد از خوندن 2تا کتاب قصه خوابت برد
چهارشنبه : امروز خاله آزاده نتیجه 25 روز مهد کودک رفتنت رو بهم داد کلی نقاشی و کاردستی از توی نقاشیهایی که کشیده بودی یه کفشدوزک بود که خیلی ازش خوشم اومد
پنجشنبه : امروز روز عیده راستی عیدت مبارک عزیز دلم ایشالله همیشه شاد باشی امروز ازم راجب خونه خدا پرسیدی وگفتی خونه خدا کجاست ؟ میشه بریم خونه خدا بعدش گفتی خدا به ما چی داده ؟ منم گفتم همه چیزهایی که میبینی و وجود داره رو خدا به ما داده مثل دست ،چشم ، گوش یه دفعه پریدی وسط حرفم و گفتی
خدا هم دست داره ؟
مامان : نه پسرم
ایلیا :پس خدا که خودش دست نداره چجوری به ما دست داده
مامان : تعجب از اینکه این سوالهاازکجابا این سرعت به ذهنت میرسه
راستی امروز یه ایمیل از طرف یکی از کارشناسان هوش دریافت کردم توش باتوجه به توضیحاتم جواب داده بودند وازم خواسته بودند تا دوباره به یک پایگاه سنجش هوش معتبر برای تست گرفتن مراجعه کنم چون ایشان سن عقلی تو را 9 سال تشخیص داده بودند
شب اونقدر خسته بودی که حتی شیر هم نخوردی و خوابیدی راستی گفتی برای شام کشک بادمجون درست کنم برات آخه کشک خیلی دوست داری وغذات رو خدارو شکر خیلی خوب خوردی
شبت بخیر عزیزم خوب بخوابی پرنس زیبای من