بدون عنوان
سلام دوستان ببخشید که این چند روزه نتونستم پست جدید بزارم آخه ایلیا جون مامان سخت مریض بود و سرگرم مراقبت از پسرم بودم
سه شنبه بردمت مهد ولی چون خاله آزاده نبود بچه های کلاس رو بین کلاسهای دیگه تقسیم کرده بودن که شما گفتی چون خاله آزاده نیست من نمیخوام بمونم خاله فرشته هم دید حالت زیاد خوب نیست اجازه داد که بیای خونه بعد از چند روز تعطیلی و کلی استراحت و تفریح امروز رفتیم مهد کودک اونم با کلی ذوق و شوق البته دم کلاس ازم خواستی پیشت بمونم منم چند دقیقه ای وایسادم وقتی دیدم حالت خوبه اومدم خونه حالا یک ساعت دیگه باید بیام دنبالت راستی امروز قراره بهتون چند تا کتاب بدن کاردستی خوشگلتم که با کمک هم تو خونه درست کردیم بردی به خاله نشون دادی مربیتون خیلی خوشش اومده بود و بچه ها کلی تشویقت کردن
راستی امروز آزمایشتو بردیم به خانم دکتر نشون دادیم گفت یه کوچولو کم خونی داری البته رو این قضیه شک داشت واسه همین گفت دوباره باید آزمایش بدی ولی من و بابایی زیاد موافق نیستیم چون ایندفعه که آزمایش دادی خیلی اذیت شدی نمیخوام دوباره همونطوری بشی البته سلامتیت از هر چیزی مهمتره
دوستان گلم برامون دعا کنید تا ایلیا هر چه زودتر سلامتیش رو به دست بیاره خیلی نگرانم