نگرانی های یک مادر
سلام عزیزم الان که دارم این خاطره رو برات می نویسم شما توی یه خواب ناز هستید امیدوارم خوابهای خوبی ببینی دیروز جمعه بود صبح ساعت 8 از خواب بیدار شدم تا کارهام رو انجام بدم و باهمدیگه بریم پیش آقای دکتر و خاله هدی . آقای دکتر رو خاله هدی معرفی کرده بود تا بریم پیشش برای انجام تست هوش و همینطور میخواست ببینه خوندنت در چه حده خلاصه که راه افتادیم رفتیم قرارمون ساعت 12 بود ولی رسیده بودیم به مرکز که smsخاله هدی رو دیدم نوشته بود دکتر تماس گرفت گفت ساعت 2 بیاین منم خیلی نگران شدم گفتم توی این 2 ساعت باید چیکار کنیم که منشی آقای دکتر با ایشون تماس گرفتند و بعد از چند دقیقه ای آقای دکتر اومدن تا موقعی که ستاره ومامانش بیان آقای دکتر یه سری تست ازشما گرفت همش تو دلم نگران بودم که نکنه سوالها برات سخت باشه ولی با کمال تعجب دیدم که به همه سوالها خیلی راحت جواب دادی البته از خوش شانسیم بود آقای دکتر به شرط اینکه حواست پرت نشه اجازه دادن پیشت بمونم تنها مشکلی که توی سوالها داشتی سوالهای مربوط به تفاوتها بود اونم وقتی خیلی سخت می شد که آقای دکتر لطف کردن یه سری تمرین برای توی خونه بهت دادن تا این مشکل حل بشه ساعت 2 بود که خاله هدی و ستاره هم رسیدند و ما تونستیم بعد از مدتها افتخار آشنایی با ستاره جون و مامان گلش رو داشته باشیم آقای دکتر از ستاره هم تست گرفتند وستاره هم مثل شما عالی بود
حالا نگرانیم در مورد آیندت خیلی بیشتر شده اونم با این روش آموزشی که تو ایران هست خیلی نگرانم باید یه فکر اساسی کرد آقای دکتر میگفت با هوشی که ایلیا داره اگر تو نظام آموزشی ایران مشکلی نبود خیلی راحت میتونست تا 6 سالگی پنجم ابتدایی رو تموم کنه
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار