ایلیا گرم آبیایلیا گرم آبی، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

ایلیا نابغه کوچولوی من

بدون عنوان

سلام دوستان ببخشید که این روزها کمتر پست میزارم همش به خاطر مریضی ایلیا کوچولو هستش این روزا خیلی زیاد سرما می خوره تصمیم گرفتم زمستون به مهد کودک نره تا هم فصل سرماخوردگی تموم بشه هم آلودگی هوا کمتر بشه البته الان حالش خیلی بهتره ولی تعجبم از اینجاست که اصلا" دلش برای دوستاش ومهدکودکش تنگ نشده وهیچ سراغی ازشون نمیگیره ولی حقیقتش اینه که یه کم میترسم ازاینکه دوباره مثل گذشته وابستگیش به من زیاد بشه امیدوارم که اینطوری نشه   
8 دی 1392

نگرانی های یک مادر

سلام عزیزم الان که دارم این خاطره رو برات می نویسم شما توی یه خواب ناز هستید امیدوارم خوابهای خوبی ببینی دیروز جمعه بود صبح ساعت 8 از خواب بیدار شدم تا کارهام رو انجام بدم و باهمدیگه بریم پیش آقای دکتر و خاله هدی . آقای دکتر رو خاله هدی معرفی کرده بود تا بریم پیشش برای انجام تست هوش و همینطور میخواست ببینه خوندنت در چه حده  خلاصه که راه افتادیم رفتیم قرارمون ساعت 12 بود ولی رسیده بودیم به مرکز که smsخاله هدی رو دیدم نوشته بود دکتر تماس گرفت گفت ساعت 2 بیاین منم خیلی نگران شدم گفتم توی این 2 ساعت باید چیکار کنیم که منشی آقای دکتر با ایشون تماس گرفتند و بعد از چند دقیقه ای آقای دکتر اومدن تا موقعی که ستاره ومامانش بیان آقای دکتر یه سری ...
2 آذر 1392

عکس های نوزادی تا یک سالگی

دومین روز از بهار زیبای زندگیت     توی این عکس 40 روزت بود و تازه 5 روز بود که ختنت کرده بودیم اینم توی 2 ماهگیت وقتی از چیزی بدت میومد   بدون شرح     توی این عکس 4ماه و نیمت بود و شاخه گلها رو گرفته بودی تا بتونی وایسی ماشالله به پسر زرنگم   اینم آقا ایلیای شجاع در 7 ماهگی روی دست بابا     اینم ایلیا جون به همراه عمو پورنگ عزیز ...
27 آبان 1392

ایلیا در کلاس عمو موسیقی

یه خبر خیلی خوب دیروز بالاخره بعد از مدتها برای اولین بار تو کلاس عمو موسیقی شرکت کردی البته اولش یه کم بهونه گرفتی ولی با ترفندهای خوب خاله آزاده از اونجا خوشت اومد هورااااااااااااااااااااااااااا البته امیدوارم هفته های دیگه باز هم تو کلاس شرکت کنی خیلی دوستت دارم عزیزم   اتل متل ستاره  یه قصه دوباره کلاس درس و بازی  ایلیا بپا نبازی ...
27 آبان 1392

ایلیا اولین کتاب داستانش را به تنهایی میخواند

روز پنجشنبه دوتایی باهم رفتیم کرج خونه مامانی قرار شد بابا هم شب از سرکار بیاد اونجا تو ماشین حوصلت سر رفته بود منم مثل همیشه چیزهایی برای سرگرم کردنت با خودم آورده بودم و همچنین کتاب مورد علاقتو (پرنده رو درخته می می نی شده شلخته ) ازم خواستی که کتاب رو برات بخونم هنوز صفحه اول تموم نشده بود که کتاب رو ازم گرفتی و شروع به خوندن کردی و تمام کتاب رو تا آخر صفحه به صفحه برام خوندی خیلی خوشحال شدم چون من تازه میخواستم کلمه هاشو بهت یاد بدم که اینجوری غافلگیرم کردی حیف که دوربین نداشتم تا ازت فیلم بگیرمولی در اولین فرصت اگه اجازه بدی میخوام ازت یه فیلم قشنگ بگیرم و بزارم توی وبلاگت برای یادگاری  امیدوارم همیشه لبت خندان و دلت پر از ...
15 آبان 1392

بدون عنوان

سلام دوستان عید همتون مبارک باشه امیدوارم در این روز هرچی از خدا میخواید با نام حضرت علی بهتون بده  خاطرات ایلیا جون : از یکشنبه شروع میکنم  امروز کلاس زبان داشتی اما نرفتی واسه همینم درس جدید رو توی خونه باهم کار کردیم بعدش رفتیم مهد کودک طبق معمول یکشنبه ها عمو موسیقی به مهدتون اومده بود وبازم مثل هر هفته شما بالا پیش خاله فرشته موندی و حاضر نشدی بری پیش بچه ها وقتی ازت میپرسم چرا پیش عمو موسیقی نمیری ؟ میگی صدای جیغ زدن بچه ها اذیتم میکنه امیدوارم کم کم به این محیط عادت کنی با خاله آزاده که خوب کنار اومدی و خیلی دوستش داری  دوشنبه و سه شنبه هم یه روز معمولی بود به مهد رفتی و بعدشم با کلی بازی به خونه اومدیم توی راه از...
14 آبان 1392