نابغه کوچک من
عزیز دلم منو ببخشش وبلاگتو کمی دیر راه اندازی کردم و نوشتن خاطرات کودکیت رو در روزهای نوزادیت از دست دادم ولی این قسمت رو برای تو می نویسم تابدونی توی سالهای زندگیت چه اتفاقهایی افتاده
روز دوم تولدت : با چشمهای زیبات به من نگاه میکنی یه نگاه پرمعنی که با نوزادهای دیگه خیلی فرق داره البته اینروزها برای هممون روزهای سختیه چون توی بیمارستانی
1.5 ماهگی:با دوربین ازت فیلم میگیرم و باهات حرف میزنم توهم با صداهایی که در میاری جوابمو میدی وقتی صدات میکنم اسمتو خیلی خوب میشناسی و به طرفم برمیگردی
4 ماهگی :میتونی راحت بشینی و حتی یه بار سعی کردی بلند بشی
6 ماهگی :شروع به چهار دست و پا رفتن میکنی البته سینه خیز راه رفتنو اصلا" دوست نداشتی
8 ماهگی :سعی میکنی چند قدمی راه بری ولی میخوری زمین اشکالی نداره عزیزم موفق می شی راستی اولین کلمه ای که گفتی بابا بود بابا امیر کلی ذوق کرده
10ماهگی :بالاخره تونستی راه بری مبارکه عزیزم خوشحالم که موفق شدی هوراااااا